سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*دختر احساس فرانک*

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم....!

 

 

 

چه شبهایی با رویای تو خوابیدم

نفهمیدی
چه شبهایی که اسم تو رو لبهام بود
نمیشنیدی
چه شبهایی که اشکامو به تنهایی نشون دادم

از عمق فاصله آروم واسه تو دست تکون دادم

چه شبهایی با شب گردی
شبو تا صبح می بردم
نبودی ماه جون می داد
نبودی بی تو میمردم
چه شبهایی دعا کردم یه کم
این فاصله کم شه

یه بار دیگه نگاه من تو رویاهات مجسم شه


توی این خونه یخ می بست تن سرد سکوت من

چه قدر جای تو خالی بود
چه شبهای بدی بودن

گذشتن عمرو بردن
حالا من موندم و حسرت

چه قدر بی رحمه این دنیا


به این تقدیر بد لعنت..............

 


+ نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 4:18 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


برای تو شعری عاشقانه میخوانم که مرا به یاد تو آورد...!


اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،

که مرا به یاد تو آورد...


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید



+ نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 2:51 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


چگونه اسمت را بنویسم...؟

 

چگونه اسمت را بنویسم؟



تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟ وقتی اشک نمی گذارد اسمت را به همراه ستاره می
نویسم چون مرا به یاد شبهای تارعشق می اندازد بگو چگونه درک کنم لحظات
عاشقی را؟ بگو چگونه بعد از این تحمل کنم لحظات تنهایی را؟ با نوشتن تنهایی گریه ام می گیرد چه برسد به اینکه تنهایم بگذاری بگو چگونه احساسم
رابنویسم که دیگر
دلم از تنهایی و بدون تو بودن خسته شده....؟؟؟
دلم یک دنیا برات تنگ است با خودم عهد کردم که به تو نیندیشم
نمی شود نمی توانم خیالت را از خاطرم محو کنم
وقتی اشک می ریزم شعر سهراب به خاطرم می آید
که می گوید: بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
و می خندم دانه های اشکم بر روی نوشته هایم می چکد

دفترم خیس میشود و برای چند لحظه آرام میشوم و
دوباره تو تمام ذهنم را پر می کنی...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/4/27ساعت 1:50 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


اشــــــــــــــــــــک.............

چقدر دوست داشتم یک
نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

 


+ نوشته شده در یکشنبه 91/4/25ساعت 10:53 صبح توسط فرانک نظرات ( ) |


نقاشی خدا

معلم براى سفید بودن برگه نقاشیم تنبیهم کرد

وهمه به من خندیدند،اما من خــــــــــدایی را کــــــــشیده بودم

که همه میگفتند:دیدنی نیست…

 

 

 

 


+ نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 2:4 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


برای تو مینویسم.............

برای تو می نویسم که بودنت بهار

 

و نبودنت خزانی سرد است ..

 

تویی که تصور حضورت در سینه بی رنگ کاغذم ..

 

نقش سرخ عشق می زند..

 

من ،در کویر قلبم از تو بخاطر تو می نویسم ...

 

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم....

 

تا مثل باران هر صبح برایت شعر می سرودم ...

 

آری....

 

آن هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم...

 

و به شوق تو اشک می ریختم ،

 

اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم....

 

تا شاید در جاده ای دور ،

 

هنوز بوی خوب بهار را...

 

وقتی که از آن می گذشتی در خود داشته باشد ..

 

تا مرهمی باشد برای دل خسته ی من ...

 

بیا و از کنار پنجره دلم عبور کن ....

 

تویی که در ذهن خسته من ...

 

همیشه بهاری...

 

همیشه بهارم باش ...


+ نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 1:37 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


چه باک.........

 

جملات زیبا گیله مرد

بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند،

چه باک، وقتی یقین داریم که پروانه میشویم ...


+ نوشته شده در دوشنبه 91/4/19ساعت 4:3 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |