سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*دختر احساس فرانک*

برای تو شعری عاشقانه میخوانم که مرا به یاد تو آورد...!


اگر برای تو شعری عاشقانه بخوانم این شعر،تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم
یا وقتی که دیگر میان ما عشقی نباشد
شعر عاشقانه،بیشتر از آدمها می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند
اما شعر عاشقانه
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری عاشقانه بخوانم!
شعری از اعماق جان،

که مرا به یاد تو آورد...


برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید



+ نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 2:51 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


چگونه اسمت را بنویسم...؟

 

چگونه اسمت را بنویسم؟



تنهایی بگو چگونه اسمت را بنویسم؟ وقتی اشک نمی گذارد اسمت را به همراه ستاره می
نویسم چون مرا به یاد شبهای تارعشق می اندازد بگو چگونه درک کنم لحظات
عاشقی را؟ بگو چگونه بعد از این تحمل کنم لحظات تنهایی را؟ با نوشتن تنهایی گریه ام می گیرد چه برسد به اینکه تنهایم بگذاری بگو چگونه احساسم
رابنویسم که دیگر
دلم از تنهایی و بدون تو بودن خسته شده....؟؟؟
دلم یک دنیا برات تنگ است با خودم عهد کردم که به تو نیندیشم
نمی شود نمی توانم خیالت را از خاطرم محو کنم
وقتی اشک می ریزم شعر سهراب به خاطرم می آید
که می گوید: بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است
و می خندم دانه های اشکم بر روی نوشته هایم می چکد

دفترم خیس میشود و برای چند لحظه آرام میشوم و
دوباره تو تمام ذهنم را پر می کنی...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/4/27ساعت 1:50 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


اشــــــــــــــــــــک.............

چقدر دوست داشتم یک
نفر از من می پرسید:
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟
اما افسوس که هیچ کس نبود ...
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...
و حتی یک بار هم نپرسیدی،

چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!

 


+ نوشته شده در یکشنبه 91/4/25ساعت 10:53 صبح توسط فرانک نظرات ( ) |


نقاشی خدا

معلم براى سفید بودن برگه نقاشیم تنبیهم کرد

وهمه به من خندیدند،اما من خــــــــــدایی را کــــــــشیده بودم

که همه میگفتند:دیدنی نیست…

 

 

 

 


+ نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 2:4 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


برای تو مینویسم.............

برای تو می نویسم که بودنت بهار

 

و نبودنت خزانی سرد است ..

 

تویی که تصور حضورت در سینه بی رنگ کاغذم ..

 

نقش سرخ عشق می زند..

 

من ،در کویر قلبم از تو بخاطر تو می نویسم ...

 

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم....

 

تا مثل باران هر صبح برایت شعر می سرودم ...

 

آری....

 

آن هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم...

 

و به شوق تو اشک می ریختم ،

 

اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم....

 

تا شاید در جاده ای دور ،

 

هنوز بوی خوب بهار را...

 

وقتی که از آن می گذشتی در خود داشته باشد ..

 

تا مرهمی باشد برای دل خسته ی من ...

 

بیا و از کنار پنجره دلم عبور کن ....

 

تویی که در ذهن خسته من ...

 

همیشه بهاری...

 

همیشه بهارم باش ...


+ نوشته شده در شنبه 91/4/24ساعت 1:37 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


چه باک.........

 

جملات زیبا گیله مرد

بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند،

چه باک، وقتی یقین داریم که پروانه میشویم ...


+ نوشته شده در دوشنبه 91/4/19ساعت 4:3 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


.....(جبران خلیل جبران)

درباره ی روابط زناشویی....

بگذارید فاصله ای در پیوستگی تان باشد،تا نسیم آسمانی در میان شما به رقص درآید...

به یکدیگر عشق بورزید، اما عشق را به بند نکشید...

بگذارید تا دریایی مواج در میان کرانه های جانتان باشد...

هریک از شما جام همسرش را پر سازد، اما هرگز از یک جام منوشید...

هر یک از شما نان خود را با همسرش تقسیم کند اما از یک قرص نان نخورید...

هم نوا و هم ساز باشید...

هر یک از شما دل خود را به همسرش دهد، اما مبادا چنین بخششی برای اسارت باشد...

زیرا دست زندگی به تنهایی می تواند دل هایتان را نگاه دارد...

مانند ستون های معبد در کنار هم بایستید، اما زیاد به هم نزدیک نشوید..؟؟؟!!!!!

زیرا بلوط وسرو در سایه ی هم نمی رویند........

 

کتاب پیامبر صفحات 25و26

عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.bahar22.com


+ نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 12:37 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


قوانین........(جبران خلیل جبران)

از اینکه قوانینی برای خودتان می گذارید لذت می برید ، اما چون آنها را بشکنید بیشتر لذت می برید!!!

شما همچون کودکانی هستید که در ساحل بازی می کنند وبا دقت برج های بزرگ با شن و ماسه می سازند ، آنگاه خنده کنان آنها را ویران می کنند...

اما برج های ماسه ایتان توسط امواج ویران می گردند و دریا به شما می خندد...!!!

آری!

دریا همیشه به بی گناهان می خندد....

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com


+ نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 12:34 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


از آب ها به بعد.........

روزی که

دانش بر لب آب زندگی می کرد ،

انسان

در تنبلی لطیف یک مرتع

با فلسفه های لاجوردی خوش بود.

در سمت پرنده فکر می کرد.

با نبض درخت ، نبض او می زد.

مغلوب شرایط شقایق بود.

مفهوم درشت شط

در قعر کلام او تلاطم داشت.

انسان

در متن عناصر

می خوابید.

نزدیک طلوع ترس ، بیدار

می شد.

اما گاهی آواز غریب رشد

در مفصل ترد لذت

می پیچید.

زانوی عروج

خاکی می شد.

آن وقت انگشت تکامل

در هندسه ی دقیق اندوه

تنها می ماند....

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید


+ نوشته شده در دوشنبه 91/3/22ساعت 12:30 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


عشق یعنی...؟

آنقدر دوستت دارم

که هر چه بخواهی همان را بخواهم

اگر بروی شادم

اگر بمانی شادتر

تو را شاد تر می خواهم

با من یا بی من

بی من اما

شادتر اگر باشی

کمی

- فقط کمی -

ناشادم

و این همان عشق است

عشق همین تفاوت است

همین تفاوت که به مویی بسته است

و چه بهتر که به موی تو بسته باشد

خواستن تو تنها یک مرز دارد

و آن نخواستن توست

و فقط یک مرز دیگر

و آن آزادی توست

تو را آزاد می خواهم

عبدا... صمدیان


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/3/11ساعت 7:0 صبح توسط فرانک نظرات ( ) |


<   <<   6   7   8   9      >