سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*دختر احساس فرانک*

ملا نصرالدین در تهران...

ملا بعد از نیمه های شب از خانه بیرون زده و در کوچه ها سرگردان بود. ناگهان داروغه و شبگردها به او رسیدن و از ملا پرسیدند که این وقت شب در کوچه ها چه می کنی؟ ملا گفت ک خان داروغه خدا شما را به این درد مبتلا نکند سر شب خواب از سرم پرید و هر چه دنبالش می گردم هنوزیدایش نمی کنم....!!!!

ملا در صحرا میدوید و با صدای بلند اواز می خواند. رهگذری او را در آن حال دید وپرسید: چرا میدوی وآواز می خوانی ؟ ملا در جوابش گفت : چون شنیده ام که مردم می گویند صدای من از دور خوش است بخاطر همین می دوم تا آواز خودم را از دور بشنوم...!!!

یک روز شخصی منزل ملا آمد؛ ملا با مهربانی و خوشروئی از او پذیرایی مفصلی نمود و چون شب شد و مهمان خواست خداحافظی کند ملا پرسید: راستی اسم شما چیست؟ آن شخص گفت : مگر بنده را نشناختید؟ ملا گفت: نه متاسفانه بجا نیاوردم! آن مرد گفت: پس چرا بی جهت از من پذیرایی کردی؟ ملا گفت:چون دیدم که سر و لباست مثل خودم است فکر کردم شایدخودم باشم...!!!

شخصی از ملا پرسید : در بیست و چهار ساعت شبانه روز چند ساعت در حال استراحتی؟ ملا جواب داد : چند ساعت در شب و دو ساعت بعدازظهرها که او در خواب است. آن شخص پرسید : او منظورت چه کسی است ؟ ملا گفت : زنم. آن شخص گفت : مرد حسابی پرسیدم تو کی استراحت میکنی به زنت چکار دارم. ملا گفت : مرد حسابی خودت هستی ؛ مگر نمی دانی من فقط وقتی که زنم در خواب است می توانم نفس راحتی بکشم...!!!

یک شب ملا در تاریکی خانه ، هیکلی دید و فکر کرد که دزد است. زنش را صدا کرد و گفت: زود تیر و کمان را بیاور تا حساب دزد را برسیم.ملا با تیر و کمان هدف گرفته و اتفاقا هدف به نشانه خورد و آن هیکل نقش زمین شد و ملا که خیلی راضی بود به همسرش گفت: حال برویم بخوابیم تا صبح به سراغش رفته ببینیم کیست؟ زن وشوهر با خیال راحت تا صبح خوابیدند. صبح زود که ملا بیدار شد به سراغ آن هیکل که شب گذشته به هوای دزد با تیر زده بود رفت و دید که جبه خودش بوده است که زنش روز قبل شسته و روی درخت آویزان کرده بود و ملا با پرتاب تیر آن را سوراخ کرده است. ملا بلافاصله سجده کرد و بنای شکرگزاری نمود.زنش که از کار او تعجب کرده بود پرسید: چه جای شکرگزاری است؟ ملا گفت : ای زن مگر ندیدی چه هدفی گرفتم اگر خودم توی جبه بودم بدان که الان بی شوهر شده بودی...!!!

روزی مادرزن ملا برای شستشوی رخت کنار رودخانه ای مشغول بود که پایش لیز خورده و به داخل رودخانه افتاد و به ملا خبر دادند که جهت پافتن جسد کنار رودخانه برود. ملا بلافاصله از طرفی که آب می آمد سر بالا شروع به جستجو کرد.مردم گفتند: آیا تاکنون آب کسی را سر بالا برده است؟ تو باید سمتی را که آب جریان دارد بگردی. ملا گفت: آخه شما به اندازه ی من مادر زنم را نمی شناسید من چندین سال است که با او معاشرت دارم و می دانم چقدر آدم لجبازی است و همه کارهایش بر خلاف دیگران است بنابراین مطمئن هستم که در این مورد هم بر عکس کار میکند وبه طرف بالای رودخانه می رود...!!!

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه؟؟؟؟

نظــــــــــــــــــــر فــــــــــــــــراموش نـــــــــــــــــــــشه ها...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/2/26ساعت 6:7 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |