سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*دختر احساس فرانک*

شعری از بچه حزب الهی ها درجواب شغال(شاهین نجفی)

سلام دوستان من این مطلب رو از سایت www.teribon.irکپی کردم.چون جالب بود ....حتما بخونید....

به گزارش تریبون مستضعفین پس از این که «شاهین نجفی» رپ‌خوان ایرانی ساکن آلمان به بهانه عناد با جمهوری اسلامی و ارزش‌های آن و معضلات اجتماعی و سیاسی کشورمان مقدسات شیعیان را مایه‌ی طنز انتقادی موهن خود در آهنگ «نقی» کرد، فعالان ارزشی فضای مجازی در وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی وی را مرتد خواندند و با ارائه‌ی محتواهایی مانند پوستر و شعر و… این عمل غیرقابل توجیه را محکوم کردند.

راه‌اندازی صفحاتی چون سرشماری از داوطلبان کشتن شاهین نجفی در شبکه‌های اجتماعی یا وبلاگ کمپین مجازات خواننده مرتد شاهین نجفی از این دست اقدامات بودند. هم‌چنین شیعه‌آنلاین جایزه صد هزار دلاری برای اجرای حکم ارتداد وی مقرر کرده است.

در آخرین اقدام گروهی از فعالان فرهنگی حزب‌اللهی (+) شعری سرودند و آن را با سبک رپ (سبک خود شاهین نجفی) اجرا کردند و در شبکه‌های اجتماعی منتشر کردند. این آهنگ که «مرتد» نام دارد حال و روز پریشان و کابوس‌هایی را تصویر می‌کند که یک مرتد از ترس اجرای حکم‌اش توسط یک مسلمان انقلابی روز و شب به آن دچار خواهد بود. در این تصویرسازی مرتد همواره سایه‌ی شهید مصطفی مازح (عامل اجرای حکم ارتداد سلمان رشدی که در این راه به شهادت رسید) را بالای سر خود می‌بیند.

یکی از سازندگان این آهنگ در صفحه گوگل پلاس خود نوشت: «در طول ساخت آهنگ و وقتی ساعت 6:30 صبح آهنگ کامل شد و روی خط قرار گرفت، فقط اون صحنه ای توی ذهنمون بود که در زمان جنگ بچه های رزمنده چندین روز نمی‌خوابیدند تا پلی خاکی ساخته بشه و نیروهایی که اون طرف توی محاصره بودند رو نجات بدند. شهید آقا مرتضی آوینی از یکی از رزمنده ها میپرسید چند روزه نخوابیدی ، چرا استراحت نمیکنی؟ در حالی که خواب تو چشماش موج میزد و سعی میکرد خودشو سرحال نشون بده گفت : توی هر دقیقه ای که ما طول بدیم ، بچه ها اونور توی محاصره و زیر رگبار خمپاره ها دارن یکی یکی شهید میشند، اونوقت من برم استراحت کنم؟»

 

دانلود آهنگ «مرتد»

متن شعر «مرتد»:

یه شب تو خوابی و خواب می بینی
خودتو تو شهر مهتاب میبینی

تابستونه ولی داره برف میاد
ارابه مرگ بدون اسب میاد

تو که مردی، حتی قبر نداری
داری می خونی، ولی سر نداری

چشم به هم می زنی حالا پاییزه
جای برگ از درختا خون میریزه

قطره قطره داره جمع میشه
سیل خون توی گورت پر میشه

واسه آدما مثل سایه شدی
توی قبر چپیدی و خفه شدی

مازح ، داره یه‌بار دیگه ، توی چهار چوب در ، حکم قتال رو میده

تاریک و روشنه، اتاق تاریکه
یکی یواش در گوشت باز میگه

پسر ته خطی، تموم شد مهلتت
از خواب بیدار شدی، تیغه روی گردنت

این دیگه یه خواب نیست، حقیقت محضه
پایان صدای زوزه های سگ رذله

این خواب بد تا ابد باهاته پسر
تاریکیش چشماتو کور کرده، چه بد

تو میپری از خواب، تو همون اتاق
کاغذ تو دستت ، حکم ارتداد

قطره های خون روی کاغذ سفید
باز دوباره از خواب، مرتدی پرید

مازح ، داره یه‌بار دیگه ، توی چهار چوب در ، حکم قتال رو میده

گفتنی است شاهین نجفی از خوانندگان رپ فارسی است که در آثار پرتعداد خود به بهانه دفاع از محرومین و مظلومین با زبانی بسیار رکیک و بدون خط قرمز ارزش‌های اسلامی و انقلابی مردم ایران را به سخره گرفته است. در ترانه‌های وی همان‌گونه که در سبک شعری موسوم به «غزل پست مدرن» رایج است، بدون هرگونه ملاحظه‌ای از مسائل جنسی و بعضا منحرف استفاده می‌شود.

وی در ایام فتنه‌ی 88 کارهای متعددی برای جنبش سبز اجرا کرد که یکی از آن‌ها درباره شهید ساختگی جنبش سبز «ترانه موسوی» بوده است.


+ نوشته شده در شنبه 91/2/30ساعت 12:28 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


بیاید خودتون ببینید....؟؟؟

در ادامه واکنش‌ها به آهنگ موهن «شاهین نجفی» با عنوان «نقی» یکی از خوانندگان کشورمان ترانه‌ای در پاسخ به وی اجرا کرد.

«مهران باقری» در این ترانه شاهین نجفی را خطاب قرار می‌دهد و راه وی را از دیگر هنرمندان که درد مردم دارند جدا می‌داند و روزی را پیش‌بینی می‌کند که دیگر کسی شاهین نجفی را به یاد نخواهد آورد.

دانلود ترانه

متن ترانه:

فکر می‌کردم پر دردی
فکر می‌کردم مثه مایی

مسیری که تو می‌ری
دیگه از ما‌ها سوایی

من نخواستم که بخونم
دل شکسته شه سکوتم

واسه کی می‌خونی بزدل
یه نگاه کن روبروتو

تو رو مردم گنده کردند
بی‌اونا منو تو هیچیم

وقتی تو دلا نباشی
منو تو مهره پوچیم

این مقدسات ما بود
چرا حرمتو شکستی

لعنت خدا به قلبت
تو دل شیطون نشستی

نمی‌ذارم خونه دل
خالی از حسه خدا شه

آدمی مثل تو باید
رو زمین دیگه نباشه

چه می‌دونی از کسی که
زندگیش مدیون ما بود

از کسی که بوی هیئت
واسش اندازه? دنیاس

چه می‌دونی از کسی که
به چشه خیس می‌ده حاجت

اسم اونو می‌گه هرکی
زود می‌شه دعاش اجابت

نمی‌دونم قصد تو از
این همه حرف چی بوده

پشت این شعری که خوندی
اما می‌دونم کی بوده

یه روز می‌دی جواب
این همه بی‌حرمتی رو

اون روز کسی نیست دیگه
به جا بیاره شاهین نجفی رو


+ نوشته شده در شنبه 91/2/30ساعت 11:59 صبح توسط فرانک نظرات ( ) |


ملا نصرالدین در تهران...

ملا بعد از نیمه های شب از خانه بیرون زده و در کوچه ها سرگردان بود. ناگهان داروغه و شبگردها به او رسیدن و از ملا پرسیدند که این وقت شب در کوچه ها چه می کنی؟ ملا گفت ک خان داروغه خدا شما را به این درد مبتلا نکند سر شب خواب از سرم پرید و هر چه دنبالش می گردم هنوزیدایش نمی کنم....!!!!

ملا در صحرا میدوید و با صدای بلند اواز می خواند. رهگذری او را در آن حال دید وپرسید: چرا میدوی وآواز می خوانی ؟ ملا در جوابش گفت : چون شنیده ام که مردم می گویند صدای من از دور خوش است بخاطر همین می دوم تا آواز خودم را از دور بشنوم...!!!

یک روز شخصی منزل ملا آمد؛ ملا با مهربانی و خوشروئی از او پذیرایی مفصلی نمود و چون شب شد و مهمان خواست خداحافظی کند ملا پرسید: راستی اسم شما چیست؟ آن شخص گفت : مگر بنده را نشناختید؟ ملا گفت: نه متاسفانه بجا نیاوردم! آن مرد گفت: پس چرا بی جهت از من پذیرایی کردی؟ ملا گفت:چون دیدم که سر و لباست مثل خودم است فکر کردم شایدخودم باشم...!!!

شخصی از ملا پرسید : در بیست و چهار ساعت شبانه روز چند ساعت در حال استراحتی؟ ملا جواب داد : چند ساعت در شب و دو ساعت بعدازظهرها که او در خواب است. آن شخص پرسید : او منظورت چه کسی است ؟ ملا گفت : زنم. آن شخص گفت : مرد حسابی پرسیدم تو کی استراحت میکنی به زنت چکار دارم. ملا گفت : مرد حسابی خودت هستی ؛ مگر نمی دانی من فقط وقتی که زنم در خواب است می توانم نفس راحتی بکشم...!!!

یک شب ملا در تاریکی خانه ، هیکلی دید و فکر کرد که دزد است. زنش را صدا کرد و گفت: زود تیر و کمان را بیاور تا حساب دزد را برسیم.ملا با تیر و کمان هدف گرفته و اتفاقا هدف به نشانه خورد و آن هیکل نقش زمین شد و ملا که خیلی راضی بود به همسرش گفت: حال برویم بخوابیم تا صبح به سراغش رفته ببینیم کیست؟ زن وشوهر با خیال راحت تا صبح خوابیدند. صبح زود که ملا بیدار شد به سراغ آن هیکل که شب گذشته به هوای دزد با تیر زده بود رفت و دید که جبه خودش بوده است که زنش روز قبل شسته و روی درخت آویزان کرده بود و ملا با پرتاب تیر آن را سوراخ کرده است. ملا بلافاصله سجده کرد و بنای شکرگزاری نمود.زنش که از کار او تعجب کرده بود پرسید: چه جای شکرگزاری است؟ ملا گفت : ای زن مگر ندیدی چه هدفی گرفتم اگر خودم توی جبه بودم بدان که الان بی شوهر شده بودی...!!!

روزی مادرزن ملا برای شستشوی رخت کنار رودخانه ای مشغول بود که پایش لیز خورده و به داخل رودخانه افتاد و به ملا خبر دادند که جهت پافتن جسد کنار رودخانه برود. ملا بلافاصله از طرفی که آب می آمد سر بالا شروع به جستجو کرد.مردم گفتند: آیا تاکنون آب کسی را سر بالا برده است؟ تو باید سمتی را که آب جریان دارد بگردی. ملا گفت: آخه شما به اندازه ی من مادر زنم را نمی شناسید من چندین سال است که با او معاشرت دارم و می دانم چقدر آدم لجبازی است و همه کارهایش بر خلاف دیگران است بنابراین مطمئن هستم که در این مورد هم بر عکس کار میکند وبه طرف بالای رودخانه می رود...!!!

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه؟؟؟؟

نظــــــــــــــــــــر فــــــــــــــــراموش نـــــــــــــــــــــشه ها...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/2/26ساعت 6:7 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


یک دل ، دو دلبـــــــــــــــــــــــــر!!!

حضرت سلیمان (ع)گنجشکی را دید که به ماده خود می گوید : چرا از من اطاعت نمی کنی و خواسته هایم را برآورده نمی کنی؟ اگر بخواهی می توانم تمام قبه و بارگاه سلیمان را به منقار بردارم و به دریا بیندازم!!! حضرت سلیمان از گفتار گنجشک خنده اش گرفت. پس آنها را به نزد خود خواست و پرسید: چگونه می توانی چنین کار بزرگی را انجام دهی؟ گنجشک پاسخ داد: نمی توانم ای رسول خدا ! ولی مرد ، گاهی که می خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خویشتن را بزرگ و قدرتمند نشان دهد ، از این گونه حرف ها می زند... گذشته از اینها عاشق را در گفتار و رفتارش نباید ملامت کرد... حضرت سلیمان (ع) از گنجشک ماده پرسید: چرا از همسرت اطاعت نمی کنی ، حال آنکه تو را دوست می دارد؟ گنجشک ماده پاسخ داد: یا رسول خدا! او در محبت من راستگو نیست ؛ زیرا با دیگری نیز مهر و محبت می ورزد.
سخن گنجشک چنان در حضرت سلیمان اثر بخشید که سخت گریست... آنگاه چهل روز از مردم کناره گرفت و پیوسته از خداوند می خواست علاقه دیگران را از قلب او خارج کرده و محبتش را در دل او خالص گرداند...

+ نوشته شده در دوشنبه 91/2/25ساعت 3:12 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


در قیر شب...

دیرگاهی است در این تنهایی

رنگ خاموشی در طرح لب است.

بانگی از دور مرا می خواند،

لیک پاهایم در قیر شب است.

رخنه ای نیست در این تاریکی :

در و دیوار بهم پیوسته.

سایه ای لغزد اگر روی زمین

نقش وهمی است ز بندرسته.

نفس آدم ها

سر بسر افسرده است.

روزگاری است در این گوشه ی پژمرده هوا

هر نشاطی مرده است.

دست جادویی شب

در به روی من و غم می بندد.

می کنم هر چه تلاش ؛

او به من می خندد.

نقش هایی که کشیدم در روز ،

شب ز راه آمد و با دود اندود.

طرح هایی که فکندم در شب،

روز پیدا شد و با پنبه زدود.

دیر گاهی است که چون من همه را

رنگ خاموشی در طرح لب است.

جنبشی نیست در این خاموشی:

دست ها ، پاها در قیر شب است. 


+ نوشته شده در شنبه 91/2/23ساعت 1:10 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


هم آقایان،هم خانم ها بخوانند..!

پیشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاپـیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

روز ما موجودات زیبا ، دوست داشتنی ، حســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاس ، عاقـــــــــــــــــــــــــــــــــــل ؛ مدیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ، مدبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر؛ خلاق ، فداکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار....

مبارکمون باشه.....

فقط خودمون می دونیم که چه جواهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی هستیم.....

.

.

.

.

.

.

.

.

.

میلاد خانم فاطمه الزهرا رو تبریک میگم....

ودست تمام مادران بخصوص مادر خودم رو میبوسم....

 

بهار-بیست دات کام   تصاویر زیبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com


+ نوشته شده در جمعه 91/2/22ساعت 12:7 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |


ماجراهای ملانصرالدین...

راضی کردن زنها...

ملا دو زن داشت و سعی میکرد هر دو را راضی نگه دارد. روزی یکی از زنها از ملا پرسید: کدامیک از ما را بیشتر دوست داری ؟ ملا گفت: هر دو شما را یک اندازه دوست دارم.اما زنها رضایت نداده و زن جوانتر پرسید: اگر روزی در حین قایق سواری ،ما زنها در دریا بیافتیم شما کدامیک را اول نجات میدهید؟ ملا که مانده بود چه بگوید رو به زن پیرتر کرد و گفت:فکر مکنم شما کمی شنا بلد باشید...!!!

حکمت یزدان...

روزی ملا از صحرایی عبور میکرد.زمانیکه خسته شد الاغ خود را در صحرا جهت چرا رها کرد و خود به زیر درخت گردویی جهت استراحت پناه برد از قضا روبرویش باغ هندوانه و خربزه بود.ملا با خود فکر کردو گفت: خدایا چرا گردویی به این کوچکی را در درخت به این بزرگی وقوی هیکلی آفریدی ولی خربزه و هندوانه به این بزرگی را از بوته به این کوچکی عمل آوردی؟هنوز در این فکر بود که گردویی از درخت کنده و درست وسط سر کچل ملا را شکست وخون جاری شد.ملا بلافاصله شکر خدا را به جا آورد و گفت :خداوندا مرا ببخش که در کارت دخالت کردم چون اگر بجای گردو، خربزه یا هندوانه در فرق سرم فرود آمده بود حالا مرده بودم...!!!

زن تحمیلی...

همسایه ها ملا را اغفال کرده و زن زشتی را به او قالب کردند.بعداز عروسی وقتی ملا خواست از منزل بیرون رود زنش پرسید:ملاجان خوب بود به من میگفتی که به هر یک از نزدیکان ودوستانت چقدر احترام گذاشته ودوست داشته باشم؟ ملا گفت : سعی کن از من بدت بیاید با بقیه هر جور دوست داشتی رفتار کن...!!!

شکرگذاری ملا...

چند روز بود ملا خرش را گم کرده بود و در حالی که دنبال خرش می گشت مرتب در حال شکرگذاری بود ، پرسیدند: اگر خرت گم شده چرا شکرگذاری میکنی؟ ملا گفت: برای این شکر میکنم که چه خوب خودم سوار بر خر نبودم وگرنه الان خودم هم گم شده بودم ویک نفر دیگر باید عقب من وخرم می گشت...!!!

تا درودی دیگر بدرود.....

نظر بدید لطفا.....

 تصاویر زیباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی


+ نوشته شده در سه شنبه 91/2/19ساعت 9:39 عصر توسط فرانک نظرات ( ) |